loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

dastan,dastan amozande,dastan pand amoz,dastan haye ziba,dastan jaleb,dastan amozandeh,dastanak,داستان,داستانک,داستان زیبا,داستان آموزنده,داستان های جالب,داستان های آموزنده,داستان های پندآموز

آخرین ارسال های انجمن

لبخند زدن

naser بازدید : 1153 پنجشنبه 30 آذر 1391 : 10:47 ق.ظ نظرات (0)
ایستاده‌ام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که می‌جوی و می‌بلعی لذت ببری، بیزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز می‌کنی تا معده‌اش را از بنزین پر کنی، ماشین چنان لذتی می‌برد و چنان کیفی می‌کند که اگر می‌توانست چیزی بگوید، حداقلش یک "آخیش" یا "به به" بود. حالا من ایستاده‌ام توی صف ساندویچی،‌ فقط برای این که خودم را سیر کنم و بدون آخیش و به به برگردم سر کارم.

ارزش وقت...

naser بازدید : 1571 پنجشنبه 20 مهر 1391 : 15:23 ب.ظ نظرات (0)

مردی دیروقت، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.

- بابا! یک سوال از شما بپرسم؟

...

داستان آموزنده پسربچه ای که یک دست داشت

naser بازدید : 1418 چهارشنبه 19 مهر 1391 : 15:16 ب.ظ نظرات (0)

کودکی ده ساله که دست چپش به دلیل یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد…

پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد!

استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند.

...

به ادامه مطلب بروید

فرشته ای که فراموش کرد!(داستان جالب)

naser بازدید : 1430 جمعه 13 مرداد 1391 : 2:58 ق.ظ نظرات (0)

فرشته تصمیمش را گرفته بود. پیش خدا رفت و گفت:

خدایا، می خواهم زمین را از نزدیک ببینم. اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه. دلم بی تاب تجربه ای زمینی است.

خداوند درخواست فرشته را پذیرفت.

مدیر عامل جدید(داستان جالب)

naser بازدید : 1731 دوشنبه 09 مرداد 1391 : 18:54 ب.ظ نظرات (0)

آقاي اسميت به تازگي مدير عامل يك شركت بزرگ شده بود.

مدير عامل قبلي يك جلسه خصوصي با او ترتيب داد و در آن جلسه سه پاكت نامه دربسته كه شماره هاي 1 و 2 و 3 روي آنها نوشته شده بود به او داد و گفت:

خلبان های نابینا

naser بازدید : 1386 یکشنبه 08 مرداد 1391 : 11:54 ق.ظ نظرات (0)

دو خلبان نابینا که هردو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می‌کرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند.

تعداد صفحات : 6

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 155
  • تعداد اعضا : 2118
  • آی پی امروز : 408
  • آی پی دیروز : 240
  • بازدید امروز : 4,023
  • باردید دیروز : 343
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4,023
  • بازدید ماه : 9,979
  • بازدید سال : 308,536
  • بازدید کلی : 7,388,229